خط سبزی که به گرد رخ او گردیده است


دفتر دعوی خورشید به هم پیچیده است

برگریزان تو خوشتر بود از گلریزان


در بهار آن که ترا دیده چه گلها چیده است

پله نشو و نما نیست به این رعنایی


سرو از نسبت قد تو چنین بالیده است

گر نه آیینه حذر دارد ازان غمزه، چرا


زره از جوهر خود زیر قبا پوشیده است؟

تا قیامت گرهش باز نگردد چون خال


هر که را فکر سر زلف به هم پیچیده است

شور مرغان چمن حوصله سوزست امروز


گل بیدرد به روی که دگر خندیده است؟

غافل از خال و خط و زلف و دهان تو شده است


ساده لوحی که به خورشید ترا سنجیده است

می ربایند ز هم لاله رخان دست بدست


تا به پای تو حنا چهره خود مالیده است

ماه از شرم عذار تو حصاری شده است


این نه هاله است که بر گرد قمر گردیده است

گر شود شبنم فردوس همان رو به قفاست


عرقی کز رخ آن ماه جبین غلطیده است

دل صد پاره به شیرازه نمی گردد جمع


رشته بیهوده بر این دسته گل پیچیده است

می شود واصل دریای حقیقت چو حباب


هر که صائب نظر از هستی خود پوشیده است